با من از روايت گريهها
سخن مگوی.
صبحهای مرمرين در پی است،
سواران ستارهپوش در پی است.
گُلگُل شبنم و
لغزش لاله
در نسيمههای نور.
ديگر
نه نامی از دريا،
نه نقشی
که در چشم آدمی.
من رازجویِ آن روايتم
که هنوزش کسی
بازنسروده است.
با من از روايت رازها
سخن بگوی!
نظرات شما عزیزان: